خاطره از طرح امین در اغتشاشات پارسال
باسمه تعالی
پارسال بااشتیاق در طرح امین پذیرفته شدم دوره ها را حضوری و مجازی گذراندم
در مدرسه ای دبیرستان که آن زمان ( ۴۰۱) خیلی رغبت ب دبیرستان نمیکردند و بیشتر ابتدایی و دور اول متوسطه ارسال ها بود احیانا ب این دلیل که دبیرستانی ها دیگر شکل گرفته و کاریشان نمیتوان کرد.
خلاصه رفتم و قلبا با بچه ها ارتباط گرفتم با کلیت آنها و تازه هم از کربلا آمده بودم و سرماخورده…
اما سر صف نمیرفتم خصوصا اینکه بعضا سر صف ارگ مینواختند بشدت بدم می آمد.
خدایا چه زمانه ای شده
آلات موسیقی در مدرسه اسلامی
ب پرورشی گفتم قضیه چیه؟ با خوشحالی و ب خود بالی گفت بله ما مسابقات موسیقی داریم-
یاخدا! به داد رس
بگذریم
در مدرسه هر روز تقریبا صدای اعتراض آزادی پخمگی بلند بود از کلاسها و پرورشی میدوید کلاسها را ساکت کند.
من اما مواجه نمیشدم و از درست کردن برگه و مقوا و مطالب زدن بر دیوار شروع کردم.
در اوج نا امیدی آنان ، پیامهای ساده و عمیق بر دیوارها میزدم مثلا: او می آید .
و اطراف آن با آیه های قرآنی مرتبط با معنا و کارهایی هنری انجام میدادم .
برای وفات حضرت سکینه س و معرفی الگوی دختر بودن کارهای ایشان از جمله جلسات شعر و برگزاری با حیا توسط ایشان زدم به اقصا نقاط کنار کلاس ها و نمازخانه و…در داخل قالب ترنج
مدیر کارهایم را دید و در عین اینکه توصیه میکرد ارتباط عاطفی با بچه ها بگیرم ( او از دلم احتمالا خبر نداشت و اینکه من گرفته بودم و بازخورد آنها را هم خود میدیدم مثل چشمکها و …از افرادی که حتی به انها کاری هم نگفته بودم) از کارهایم تعریف میکرد و اینکه میگفت من بااینکه قبلا معاون پرورشی بودم ولی این هنرها را نمیتوانم درست کنم.
بگذریم.
در حیاط بودم مقداری خوراکی ب بچه هایی که روی سکو بودند تعارف کردم هیچ کدام برنداشتند ولی همین قدر بود که دیدند من اخلاق خوبی داشتم و انها خود موضع گرفتند.
رفت تااز پنجره اتاق دیدم هنوز آن عده دانش آموز در حیاط نشسته اند ظاهرا معلم نداشتند
ب پرورشی گفتم چه شده اینها اینجا؟
گفت معلم ندارن و تا زنگ بخورد نباید از مدرسه بروند.
گفتم بروم سرشان؟ گفت اینها فایده ای ندارند.
به هر حال بنا شد بروم و بهشان گفتم بیایید نماز خانه . گفتند حال نداریم کفش بکنیم.
گفتم خب پس طبقه سوم بیایید. برخی باز غر زدند وای حال نداریم از پله … من گفتم دستت را بده من گفت خب خودم می آیم تا بالاخره آمدند و مقداری راجع ب خدا با آنها صحبت کردم و هیچ صدایی هم بلند نشد و آرام بودند رشته ریاضی بودند و سوال هایی هم کردند و جوابهایی دادم و کلاس آرامشبخشی بود در آن زمان طوفان فتنه ها.
رفت تا یک روز جشن میلاد نبی ص در نماز خانه گرفتم و با همه موانع بالاخره موفق ب این کار شدم.
با ۲یا۳ نفر از بچه ها نمازخانه را تزیین کردیم و کسی که بیشتر از همه ب من کمک کرد دختر دست اندر کار مسجد محله مان بودو دختر خوبی بود و امسال هم عقد کرد.
مادرم را بعنوان مداح اوردم ولی نگفتم مادرمست ولی بچه ها آخرش بو بردند.
خیلی بهشان خوش گذشت و البته برخی کمی دلگیر شدند که چرا زمان را طوری نگذاشتم که به ساعت کلاس آنها نخورد و آنها هم بتوانند علاوه بر زنگ تفریح زنگ کلاس راهم بمانند.
بچه ها به جای هدر دادن انرژی خود براه منفی اینجا با دست و شادی و شعر میلاد نبی شادی میکردند و صداها بلند بود.
ناگاه پرورشی آمد و ب من گفت خانم چ خبره چرا در نماز خانه ازین خوراکی ها( که پخش شده بود)ریخته؟ اینجا میخان نماز بخونن.
تحمل این داد وسط آن جمع و غافلگیر شدنم سخت بود و من یمقدار تو هم رفتم و این برای بچه های سری بعد ملموس شده بود.
این داد موجب خستگی من شد بمقداری که چ بسا تمام آن کارها برای جشن مرا آنقدر خسته روحی نکرده بود.
جالب آنکه بعدها افرادی هم ک نماز نمیخواندند می آمدند تا چیزی که از تزیینات شنیده بودند را در نماز خانه بعینه ببینند.
رفت تا آنکه باآن حال خسته بسمت اتاق پرورشی میرفتم و پرورشی ب من گفت بروم سر کلاس۱۲ ادبیات.
من که بسیار خسته بودم گفتم باشد ولی ۱۰ دقیقه دیگر تا کمی استراحت کنم و کمی اطلاعات از آنها بدست آورم.
خلاصه رفتم و تمام حرفهای ناهنجارشان را با حوصله شنیدم و حتی پای تابلو نوشتم تا یک ب یک پاسخ دهم ولی خب آنها که ماهواره ها گوش دلشان را بسته بودند و کلا برخی گویا حرف را نمیفهمیدند و تعبد ب حرف غربی ها یافته بودند حرف های مرا کمتر میپذیرفتند یا بخیال خود باید جلوی حرف زدن ما را میگرفتند تا مبادا حرفی ب گوش بقیه بخورد و با دست و هورا مانع جواب میشدند.
تاآنکه ۲نفری اجازه خروج گرفته برای اموری ولی خبر ب پرورشی بردند و پرورشی آمد و گفت ب من بس کنم.
حدود ۱۰ نفر والدین با مدیر تماس گرفته بودند که این که بوده و این حرف ها چه بود که در مدرسه ب اینها زده شده .
و مدیر گفت وارد سیاست نشوم دیگر.
خبر رسید ب مرکز امین!
از چ راهی نمیدانم
بدون هماهنگی من مسئول ناحیه ب مدرسه آمد و با مدیر صحبت ننود
و بعد ب من گفت اینها اصلا نمیخواهند تو اینجا باشی
راست میگفت یا دروغ خدا میدانست.
بعد هم مسئول طرح امین خانم موسوی ب من گفت یا فردا بیا یا حذف میشوی.
من که عینک خوشبینی ب همه خصوصا طرح امینی ها ب چشم داشتم بدون اعتراض ب این لحن حرف زدن رفتم
چ برخورد سخیفی
چ چیزها که ب من نبستند و حمایت که هیچ طلبکار هم شده بودند.
واقعا شکم برد که اینها از چ قماشیند آیا مزدور یا…
خلاصه بد کردند ب من و مرا از رفتن ب طرح امین باوجود علاقه من ب آن و باوجود نیاز بچه ها ب من نوعی باز داشتند
و امسال هم از آه دل من برکنار شدند و فرد دیگری جای او را گرفت.
آری اینجا دنیاست صحنه زیبای هنرمندی ما
خرم آن نغمه که یار خواهد و مردم بسپارند به یاد