مهدی باوران

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

خاطره از طرح امین در اغتشاشات پارسال

14 آذر 1402 توسط طرفه اصفهاني

باسمه تعالی

پارسال بااشتیاق در طرح امین پذیرفته شدم دوره ها را حضوری و مجازی گذراندم

در مدرسه ای دبیرستان که آن زمان ( ۴۰۱) خیلی رغبت ب دبیرستان نمیکردند و بیشتر ابتدایی و دور اول متوسطه ارسال ها بود احیانا ب این دلیل که دبیرستانی ها دیگر شکل گرفته و کاریشان نمیتوان کرد.

خلاصه رفتم و قلبا با بچه ها ارتباط گرفتم با کلیت آنها و تازه هم از کربلا آمده بودم و سرماخورده…

اما سر صف نمیرفتم خصوصا اینکه بعضا سر صف ارگ مینواختند بشدت بدم می آمد.

خدایا چه زمانه ای شده

آلات موسیقی در مدرسه اسلامی

ب پرورشی گفتم قضیه چیه؟ با خوشحالی و ب خود بالی گفت بله ما مسابقات موسیقی داریم-

یاخدا! به داد رس

بگذریم 

در مدرسه هر روز تقریبا صدای اعتراض آزادی پخمگی بلند بود از کلاسها و پرورشی میدوید کلاسها را ساکت کند.

من اما مواجه نمیشدم و از درست کردن برگه و مقوا و مطالب زدن بر دیوار شروع کردم.

در اوج نا امیدی آنان ، پیامهای ساده و عمیق بر دیوارها میزدم مثلا: او می آید .

و اطراف آن با آیه های قرآنی مرتبط با معنا و کارهایی هنری انجام میدادم .

برای وفات حضرت سکینه س و معرفی الگوی دختر بودن کارهای ایشان از جمله جلسات شعر و برگزاری با حیا توسط ایشان زدم به اقصا نقاط کنار کلاس ها و نمازخانه و…در داخل قالب ترنج

مدیر کارهایم را دید و در عین اینکه توصیه میکرد ارتباط عاطفی با بچه ها بگیرم ( او از دلم احتمالا خبر نداشت و اینکه من گرفته بودم و بازخورد آنها را هم خود میدیدم مثل چشمکها و …از افرادی که حتی به انها کاری هم نگفته بودم) از کارهایم تعریف میکرد و اینکه میگفت من بااینکه قبلا معاون پرورشی بودم ولی این هنرها را نمیتوانم درست کنم.

بگذریم.

در حیاط بودم مقداری خوراکی ب بچه هایی که روی سکو بودند تعارف کردم هیچ کدام برنداشتند ولی همین قدر بود که دیدند من اخلاق خوبی داشتم و انها خود موضع گرفتند.

رفت تااز پنجره اتاق  دیدم هنوز آن عده دانش آموز  در حیاط نشسته اند ظاهرا معلم نداشتند

ب پرورشی گفتم چه شده اینها اینجا؟

گفت معلم ندارن و تا زنگ بخورد نباید از مدرسه بروند.

گفتم بروم سرشان؟ گفت اینها فایده ای ندارند.

به هر حال بنا شد بروم و بهشان گفتم بیایید نماز خانه . گفتند حال نداریم کفش بکنیم.

گفتم خب پس طبقه سوم بیایید. برخی باز غر زدند وای حال نداریم از پله … من گفتم دستت را بده من گفت خب خودم می آیم تا بالاخره آمدند و مقداری راجع ب خدا با آنها صحبت کردم  و هیچ صدایی هم بلند نشد و آرام بودند رشته ریاضی بودند و سوال هایی هم کردند  و جوابهایی دادم و کلاس آرامشبخشی بود در آن زمان طوفان فتنه ها.

رفت تا یک روز جشن میلاد نبی ص در نماز خانه گرفتم و با همه موانع بالاخره موفق ب این کار شدم.

با ۲یا۳ نفر از بچه ها نمازخانه را تزیین کردیم و کسی که بیشتر از همه ب من کمک کرد دختر دست اندر کار مسجد محله مان بودو دختر خوبی بود و  امسال هم عقد کرد.

مادرم را بعنوان مداح اوردم ولی نگفتم مادرمست ولی بچه ها آخرش بو بردند.

خیلی بهشان خوش گذشت و البته برخی کمی دلگیر شدند که چرا زمان را طوری نگذاشتم که به ساعت کلاس آنها نخورد و آنها هم بتوانند علاوه بر زنگ تفریح زنگ کلاس راهم بمانند.

بچه ها به جای هدر دادن انرژی خود براه منفی اینجا با دست و شادی و شعر میلاد نبی شادی میکردند و صداها بلند بود.

ناگاه پرورشی آمد و ب من  گفت خانم چ خبره چرا در نماز خانه ازین خوراکی ها( که پخش شده بود)ریخته؟ اینجا میخان نماز بخونن.

تحمل این داد وسط آن جمع و غافلگیر شدنم سخت بود و من یمقدار تو هم رفتم و این برای بچه های سری بعد ملموس شده بود.

این داد موجب خستگی من شد بمقداری که چ بسا تمام آن کارها برای جشن مرا آنقدر خسته روحی نکرده بود.

جالب آنکه بعدها افرادی هم ک نماز نمیخواندند می آمدند تا چیزی که از تزیینات شنیده بودند را در نماز خانه بعینه ببینند.

رفت تا آنکه باآن حال خسته بسمت اتاق پرورشی میرفتم و پرورشی ب من گفت بروم سر کلاس۱۲ ادبیات.

من که بسیار خسته بودم گفتم باشد ولی ۱۰ دقیقه دیگر تا کمی استراحت کنم و کمی اطلاعات از آنها بدست آورم.

خلاصه رفتم و تمام حرفهای ناهنجارشان را با حوصله شنیدم و حتی پای تابلو نوشتم تا یک ب یک پاسخ دهم ولی خب آنها که ماهواره ها گوش دلشان را بسته بودند و کلا برخی گویا حرف را نمیفهمیدند و تعبد ب حرف غربی ها یافته بودند حرف های مرا کمتر میپذیرفتند یا بخیال خود باید جلوی حرف زدن ما را میگرفتند تا مبادا حرفی ب گوش بقیه بخورد و با دست و هورا مانع جواب میشدند.

تاآنکه ۲نفری اجازه خروج گرفته برای اموری ولی خبر ب پرورشی بردند و پرورشی آمد و گفت ب من بس کنم.

حدود ۱۰ نفر والدین با مدیر تماس گرفته بودند که این که بوده و این حرف ها چه بود که در مدرسه ب اینها زده شده .

و مدیر گفت وارد سیاست نشوم دیگر.

خبر رسید ب مرکز امین!

از چ راهی نمیدانم

بدون هماهنگی من مسئول ناحیه ب مدرسه آمد و با مدیر صحبت ننود

و بعد ب من گفت اینها اصلا نمیخواهند تو اینجا باشی

راست میگفت یا دروغ خدا میدانست.

بعد هم مسئول طرح امین خانم موسوی ب من گفت یا فردا بیا یا حذف میشوی.

من که عینک خوشبینی ب همه خصوصا طرح امینی ها ب چشم داشتم بدون اعتراض ب این لحن حرف زدن رفتم 

چ برخورد سخیفی 

چ چیزها که ب من نبستند و حمایت که هیچ طلبکار هم شده بودند.

واقعا شکم برد که اینها از چ قماشیند آیا مزدور یا…

خلاصه بد کردند ب من و مرا از رفتن ب طرح امین باوجود علاقه من ب آن و باوجود نیاز بچه ها ب من نوعی باز داشتند

و امسال هم از آه دل من برکنار شدند و فرد دیگری جای او را گرفت.

آری اینجا دنیاست صحنه زیبای هنرمندی ما

خرم آن نغمه که یار خواهد و مردم بسپارند به یاد

 

 

 

 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

مهدی باوران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

Random photo

آیات قدسی قرآن از زبان مقدس حسین علیه السلام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس